سفارش تبلیغ
صبا ویژن
عاشقانها

رو ساحل سرخ دلت اسم کسی رو حک نکن
به اینکه من دوست دارم حتی یه ذره شک نکن
بزار بهت گفته باشم که ماجرای ما و عشق
تقصیر چشمای تو بود ، وگرنه ما کجا و عشق ؟
سرم تو لاک خودم و دلم یه جو هوس نداشت
بس که یه عمر آزگار کاری به کار کس نداشت
تا اینکه پیدا شدی و گفتی ازاین چشمای خیس
تو دفتر ترانه هات یه قطره بارون بنویس
عشقمو دست کم نگیر درسته مجنون نمیشم
وقتی که گریه می کنی حریف بارون نمیشم
رو ساحل سرخ دلت اسم کسی رو حک نکن
به اینکه من دوست دارم حتی یه ذره شک نکن
هنوز یه قطره اشکتو به صد تا دریا نمی دم
یه لحظه با تو بودنو به عمر دنیا نمی دم

 

 


نوشته شده در پنج شنبه 90/5/20ساعت 8:2 عصر توسط نازنین خاطره یه دوست ( ) | |

پیرمردی صبح زود از خانه‌اش خارج شد. در راه با یک ماشین تصادف کرد و آسیب دید. عابرانی که رد می‌شدند به سرعت او را به اولین درمانگاه رساندند. پرستاران ابتدا زخمهای پیرمرد را پانسمان کردند سپس به او گفتند: باید ازتو عکسبرداری شود تا جایی از بدنت آسیب ندیده باشد. پیرمرد غمگین شد و گفت عجله دارد و نیازی به عکسبرداری نیست. پرستاران از او دلیل را پرسیدند.
پیرمرد گفت
...
زنم در خانه سالمندان است. هر صبح آنجا می‌روم و صبحانه را با او می‌خورم. نمی‌خواهم دیر شود
!
پرستاری به او گفت: خودمان به او خبر می‌دهیم. پیرمرد با اندوه گفت: خیلی متأسفم. او آلزایمر دارد. چیزی را متوجه نخواهد شد! حتی مرا هم نمی‌شناسد
!
پرستار با حیرت گفت: وقتی که نمی داند شما چه کسی هستید، چرا هر روز صبح برای صرف صبحانه پیش او می‌روید؟ پیرمرد با صدایی گرفته، به آرامی گفت: اما من که می‌دانم او چه کسی است
...!


نوشته شده در پنج شنبه 90/5/20ساعت 7:57 عصر توسط نازنین خاطره یه دوست ( ) | |

یک سال بدون تو گریستم
یک سال به دیگری نگاه نکردم
یک سال به جز تو به هیچکس فکر نکردم
به مید اینکه تو بیایی
یک سال فقط از تو گفتم
یک سال هر ثانیه صدایت زدم
یک سال چشم به راهت بودم
به امید اینکه تو بیایی
یک سال هر روز خودم را گول زدم
یک سال به خودم وعده فردا را دادم
یک سال همه جا تو را می دیدم
به امید اینکه تو بیایی
یک سال خیابانها را در پی تو جستجو می کردم
یک سال به امید دیدن لحظه ایی تو از خانه بیرون زدم
یک سال هر عشقی را پس زدم
به امید اینکه تو بیایی
یک سال هر روز فال گرفتم و جز تو چیزی در فنجان خالی ندیدم
یک سال با خیال واهی تو آرامش می گرفتم
یک سال بدو شب بخیر به تو نخوابیدم و بدون صبح بخیر به تو روزم را شروع نکردم
به امید اینکه تو بیایی
و حالابعد از یک سال آومدی ولی نه با لبخند
با قلبی آزده از عشق دیگری
در حالی که منو فراموش کردی و ترک اونو مرگ تلقی می کنی
کاش میمردم و هیچ وقت اون حرفها رو نمیشنیدم
چطورانقدرخونسرد به حرفهات گوش دادم
چطور تورا برای با او بودن تشویق کردم
در حالی که دنیا روی سرم خراب شده بود
شبهایی که من برای تو اشک می ریختم تو برای کی اشک می ریختی
شبهای که من تو را صدا می زدم تو کی را صدا می زدی
منی که هر نفسم به شوق دیدار تو بود
قلب تو به شوق دیدار کدامین گناه می تپید
مگه توهمیشه به من نمی گفتی آرامش من تویی ؟
و حالا خیره در چشای من می گی آرامشی که با اون داری هیچ جا نداشتی؟
وای به من
فقط یک چیز دیگه ازت می خوام این یک سالی رو به امید اومدن تو هدر کردم و بهم بر گردون
می دونی از چی می ترسم ؟
از اینکه این یک سال بشه 10 سال
چون هر کاری می کنم از دلم نمی ری
چون من عاشقت بودم
چون هنوزم عاشقتم
هنوزم.......................
.......................
.......................
......................
......................
نفس می کشم به امید اینکه تو بیایی

 


نوشته شده در پنج شنبه 90/5/20ساعت 5:53 عصر توسط نازنین خاطره یه دوست ( ) | |

کاش میشد هیچ کس تنها نبود
کاش میشد دیدنت رویا نبود
گفته بودی با تو می مانم ولی...
رفتی و گفتی و اینجا جا نبود
سالیان سال تنها مانده ام
شاید این رفتن سزای من نبود
من دعا کردم برای بازگشت
دست های تو ولی بالا نبود
باز هم گفتی که فردا میرسی
کاش روز دیدنت فردا نبود   
           

                  
می نویسم
می خوانم و فریاد می زنم
همیشه دوستت دارم
اما حیف که
دوست داشتن همیشه کافی نیست......
بی تو دیگه نمی تونم
ذره ذره تموم شدم
ای بی وفا ای مهربون
تو رفتی و تنها شدم
حالا می گم بیا ولی
انگار دیگه نمی تونی
یکی دیگست تو زندگیت
اینو از قلبت شنیدم
می دونی گریه می کنم
شبا یرای عشق تو؟
نمی رسم یه تو ولی داد می زنم دیوونتم


نوشته شده در پنج شنبه 90/5/20ساعت 4:48 عصر توسط نازنین خاطره یه دوست ( ) | |

کاش می شد خالی از تشویش شد
برگ سبز تحفه درویش شد
کاش تا دل می گرفت و می شکست
عشق می امد کنارش می نشست
کاش من هم یک قناری می شدم
در تب آواز جاری می شدم
بال در بال کبوتر می زدم
آن طرفتر ها کمی سر می زدم
با قناری ها غزل خوان می شدم
پشت هر اواز پنهان می شدم
آی مردم ! من غریبستانی ام
امتداد لحظه ی بارانی ام
شهر من آن سوتر از پروانه هاست
در حریم آبی افسانه هاست
شهر من بوی تغزل می ده
دهر که می آید به او گل می دهد
دشت های سبز و وسعتهای ناب
نسترن، نرگس، شقایق ، آفتاب


نوشته شده در پنج شنبه 90/5/20ساعت 4:45 عصر توسط نازنین خاطره یه دوست ( ) | |

<   <<   6   7   8   9   10   >>   >


قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت