خدا را تا سحر آن شب صدا کردم که برگردی کنار پیچک خاموش و زرد باغچه ماندم نمی دانی کجا رفتم چه ها کردم که برگردی دوباره سایه ات تا کوچه ای بی انتها می رفت و من هم گریه را بی انتها کردم که برگردی اگر چه رفتنت این بار رنگ بر نگشتن داشت ولی من آرزو کردم دعا کردم که برگردی ببین اینجا کنار کودکی هامان نشستم باز جوانی را ز دامانم جدا کردم که برگردی دایره یک شعاع نورانی است ،دایره بسته نیست در دارد دایره از تمام زندگی ام ، روزهایم ، دلم ، خبر دارد دایره دیده اینکه من هر روز ، در تو تحلیل میروم صدبار دایره این جنون مسری را ، از من و از تو دوست تر دارد دایره دیده اینکه بودن تو ، حرکات عجیب دستانت فرم آرام بودنت حتّی ، روی احساس من اثر دارد دایره یک شعاع نورانی است ، که درآن محومیشوم هربار مثل جسمی که بارور شده و مثل روحی که بال و پر دارد دایره دیده اینکه من با تو ، لب یک پشت بام می رقصم عین دیوانگی است می دانم.. ، عشق ماهیتاً خطر دارد عشق ماهیتاً شبیه من است،خسته وبی قرار و سرگشته دائما در گریز و در گذر است ، شوق دارد سر سفر دارد شوق دارم ، سر سفر دارم ، باز در این شعاع نورانی بلکه طوفان بیاید و ما را ، با هم از این زمانه بردارد عین دیوانگی است اما باز، لب این پشت بام می رقصیم چون به هرحال عشق دایره ای، توی این روزها خطر دارد ((زهرا باقری)) من اگر نقاش بودم لاله رویی می کشیدم در کفش خشکیده لب تنگ و سبویی می کشیدم من اگر نقاش بودم با قلم موی فراست نکته ای باریکتر از تار مویی می کشیدم آبروی رفته ای را چاره می کردم به نقشی آب را در حال بر گشتن به جویی می کشیدم من اگر نقاش بودم جای مروارید غلتان اشک را در حال غلتیدن به رویی می کشیدم
غریبی می دهد آزارم امشب دوباره تشنه دیدارم امشب فضای چشم هایم باز ابریست هوای از تو گفتن دارم امشبگفتی بر می گردی
باورم نمیشه
قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت |