رها شدن به دست زیباییه من « ارگ بم » و خشت به خشتم متلاشی من که می دانم شبی عمرم به پایان می رسد نوبت خاموشی من سهل و آسان می رسد من که می دانم که تا سرگرم بزم و شادی ام مرگ ویرانگر چه بی رحم و شتابان می رسد پس چرا عاشق نباشم؟ پس چرا عاشق نباشم؟ من که می دانم به دنیا اعتباری نیست نیست من که می دانم اجل ناخوانده و بیدادگر سر زده می آید و راه فراری نیست نیست پس چرا عاشق نباشم؟پس چرا عاشق نباشم؟ از سراپرده معشوق به دامان شقایق رفتم و عروج از ملکوت عظمت تا نفس عشق گذر کرد به مهتاب جنون… نفسم حبس شده در قفس تنگ سکوتی ابدی یاد در حافظه ام پاک شده عشق تو در نفسم ثبت شده یاد من نیست ز دیروز و ز امروز من همه مست حضور تو شدم همه جا صحبت توست، همه از عشق سخن می گویند وای عجب صحبت شیوایی بود! قسمت می دهم از حافظه بیرون نروی و تماشای نگاهت به دلم بسپاری من و دل میدانیم که از این موهبت تازه معبود چه سودی ببریم
عاشق شدن چه قدر تماشاییه
چقدر قشنگه از تو گر گرفتن
لحضه به لحضه با تو قد کشیدن
عطری که سر گیجه به باغچه داده
خاطرشم از سر ما زیاده
عطری که سر گیجه به باغچه داده
خاطرشم از سر ما زیاده
چه باشکوه غربت دو هم شب
کشف کلید قفل بوسه بر لب
کف یه دریا فرو رفتنی
قلتیدن قلب دو بوسیدنی
رها شدن به دست زیباییه
عاشق شدن چه قدر تماشاییه
چقدر قشنگه از تو گر گرفتن
لحضه به لحضه با تو قد کشیدن
ساحل ادامه دو بازوی تو
ماهی پری در حسرت موی تو
موجی بشو در اوج زیبا شدن
تا آخرین جای من پارو بزن
رها شدن به دست زیباییه
عاشق شدن چه قدر تماشاییه
چقدر قشنگه از تو گر گرفتن
لحضه به لحضه با تو قد کشیدن
عطری که سر گیجه به باغچه داده
خاطرشم از سر ما زیاده
عطری که سر گیجه به باغچه داده
خاطرشم از سر ما زیاده
عطری که سر گیجه به باغچه داده
خاطرشم از سر ما زیاد
تو « نقش جهان »، هر وجبت ترمه و کاشی
این تاول و تبخال و دهان سوختگیها
از آه زیاد است، نه از خوردن آشی
از تُنگ پریدیم به امید رهایی
ناکام تقلایی و بیهوده تلاشی
یک بار شده بر جگرم زخم نکاری؟
یک بار شده روی لبم بغض نپاشی؟
هر بار دلم رفت و نگاهی به تو کردم
بر گونهی سرخابیات افتاد خراشی
از شوق همآغوشی و از حسرت دیدار
بایست بمیریم چه باشی چه نباشی
قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت |