سفارش تبلیغ
صبا ویژن
عاشقانها

روزگار بهتری از راه می رسد

کسی نگفته است که زندگی کار ساده ایست،گاهی بسیار سخت و ناخوشایند می نماید.
اما با تمام فراز و فرودهایش، زندگی ...از ما انسانی بهتر و نیرومند تر می سازد.
حتی اگر در لحظه حقیقت آن را در نیابیم.

به یاد آر ...
که در آزردگی، رنج از خود دور داری،و در دلتنگی، بگذاری اشکهایت جاری شوند،
و در خشم خود را رها سازی،و در ناکامی بر خود چیره شوی،تا می توانی یار خود باش.
می توانی بهترین دوست خود باشی،اما به هنگام آشفتگی مرا خبر کن!
می کوشم، بدانم چه وقت باید در کنارت باشم.اما گاه ممکن نیست، پس خبرم کن.
عشق بالاترین هدیه ای است که می توانیم به یکدیگر بدهیم.و ایثار یکی از بزرگترین لذت هایی است که به ما ارزانی شده.
من اینجایم هر زمان و همیشه،تا هر آنچه دارم به تو هدیه دهم                           

 زندگی دوختن شادیهاست و به تن کردن پیراهن گلدار امید
 زندگانی هنر هم نفسی با غم هاست زندگانی هنر هم سفری با رنج است
زندگانی هنر سوختن اکنون با روشنی آینده است زندگانی هنر ساختن پنجره بر بیداری است
زندگانی یافتن روزنه در تاریکی است زندگانی گاهی آری به همین باریکی در همین نزدیکی است
زندگانی هنر بافتن پارچه زیبایی است زندگی دوختن شادیهاست و به تن کردن پیراهن گلدار امید.


نوشته شده در پنج شنبه 90/5/20ساعت 11:7 صبح توسط نازنین خاطره یه دوست ( ) | |

گاه یک لبخند انقدر عمیق میشود که گریه می کنیم
گاه یک نغمه انقدر دست نیافتنی میشود که با ان زندگی می کنیم
گاه یک نگاه انچنان سنگین میشود چشمانمان رهایش نمی کند
گاه یک عشق انقدر ماندگار می شود که فراموشش نمی کنیم



رویای با تو بودن را نمی توان نوشت نمی توان گفت و حتی نمیتوان سرود
با تو بودن قصه شیرینی است به وسعت تلخی تنهایی
و داشتن تو فانوسی به روشنایی هر چه تاریکی در نداشتند
و...و من همچون غربت زدای در اغوش بی کران دریای بی کسی
به انتظار ساحل نگاهت می نشینم و می مانم تا ابد
وتا وقتی که شبنم زلال احساست زنگار غم را از وجودم بشوید
بانوی دریای من...
کاش قلب وسعت می گرفت شمع با پروانه الفت می گرفت
کاش توی جاده های زندگی خنده هم از گریه سبقت می گرفت.


نوشته شده در پنج شنبه 90/5/20ساعت 11:4 صبح توسط نازنین خاطره یه دوست ( ) | |



همیشه اولین و آخرین کلام شعرهایم تو بوده ای
همیشه برایم به معنای واقعی یک عشق بوده ای
گرچه گهگاهی از تو بی وفایی دیده ام اما همیشه برایم باوفا بوده ای
گرچه دلم را میشکنی و اشکم را در می آوری اما تو همیشه برایم یک دنیا بوده ای
صدای آهنگ عشق برایم غم انگیز است ، اما همیشه آن را گوش میکنم
گاهی شنیدن حرفهایت برایم تلخ است ، اما دائم پیش خودم تکرار میکنم
اگر روزی نباشی در کنارم ، برای من همیشه هستی
روزی اگر بروی ، در قلبم همیشه خواهی ماند
اینجا که هستم پر از دلتنگیست، حس نبودنت در کنارم خاطرم را پریشان کرده
اما حس بودنت در قلبم دلتنگی و غم دوری ات را انکار کرده
گاهی وقتی به دوری می اندیشم قلبم میلرزد، نکند که از من سرد شوی، نکند که با کسی دیگر همنشین شوی ، نکند که ما را فراموش کنی و عاشق کسی دیگر شوی…
نباید بیش از این خودم را با این فکرها برنجانم ،عشق خودش پر از درد و رنج است!
خلاصه این را بگویم برایت ، هر زمان که بخواهی میشوم فدایت
اگر تنهایم بگذاری باز هم مینشینم به پایت
همیشه اولین و آخرین کلام شعرهایم تو بوده ای ، میخواهم این شعر اولینش تو باشی و آخرین نداشته باشد
همچنان ادامه داشته باشد….


نوشته شده در پنج شنبه 90/5/20ساعت 10:59 صبح توسط نازنین خاطره یه دوست ( ) | |

welcome

             عشق رنگی
 
تو داری از عشق برام حرف تازه میزنی
نا امید از من خسته حرف رفتن میزنی
میگی عشقی نیست دیگه یه عادته
عشق و عاشقی کجاست این همون حکایته
یه روزی بوده دیگه تموم شده
آره عمرت الکی به پای من حروم شده
توچطور منو عشقم رو دروغ فرض میکنی
بعده مدت ها منو از زندگین حذف میکنی
باشه خوب مشکلی نیست برو هرجا که خوشی
تو همون دروغ گویی که کردی برام یه خودکشی
ما به هم سخت رسیدیم امه چه آسون بریدیم
تو روزای زندگی رنگه غم و خوب ندیدیم
تو برو برو از اینجا بدون من برو سرکن
میدونم یادم میفتی گه گاهی چشمتو تر کن


نوشته شده در پنج شنبه 90/5/20ساعت 9:16 صبح توسط نازنین خاطره یه دوست ( ) | |

تقدیم به تو ؟؟؟؟؟؟؟ جونم

به خاطر تو خورشید راقاب می کنم و بر دیوار دلم می زنم

به خاطر تو اقیانوسها را در فنجانی نقره  گون جای می دهم

به خاطر تو کلماتم را به باغهای بهشت پیوند می زنم

به خاطر تو دستهایم را آیینه می کنم و بر طاقچه یادت می گذارم

به خاطر تو می توان چون کودکی لجوج سلام معطر سیب ها را ناشنیده گرفت

به خاطر تو می توان از جاده های برگ پوش و آسمانهای دور دست چشم پوشید

به خاطر تو می توان شعله تلخ جهنم را چون نهری گوارا مزه مزه کرد

و به خاطر تو می توان به ستاره ها محل نگذاشت

نازنینا!

وقتی تو مثل یک زمزمه صمیمی در خلوت کوچکم حضور داری

وقتی تو دستهایم را از لمفونی باران می انباری

وقتی تو دل ناموزون مرا می خوانی

احساس می کنم صبح به شمایل توست.


نوشته شده در پنج شنبه 90/5/20ساعت 9:9 صبح توسط نازنین خاطره یه دوست ( ) | |

<   <<   11   12   13   14   15   >>   >


قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت